ناخلفلغتنامه دهخداناخلف . [ خ َ ل َ ] (ص مرکب ) کودک بدرفتار و بی ادب . نااهل . نالایق . (آنندراج ). شریر. بدذات . (ناظم الاطباء). فرزند غیرصالح . فرزند بد : بنگر چه ناخلف پسری ک
ناخلففرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نااهل.۲. [مجاز] فرزندی که از روش نیکوی پدر منحرف شود؛ فرزند ناصالح.
ناخفراهلغتنامه دهخداناخفراه . [ خ َ ] (اِ) ناخدا. کشتی ران . رئیس کشتی . (فرهنگ شعوری ). ملاح . کشتیبان . (ناظم الاطباء).
ناخللغتنامه دهخداناخل . [ خ ِ ] (ع ص ) آن که می بیزد. (ناظم الاطباء). هذاالاسم لمن ینخل الدقیق . (سمعانی ). || ناخل الصدر؛ ناصح .(منتهی الارب ). ناصح و نصیحت کننده . (ناظم الاطب
ناخلیدهلغتنامه دهخداناخلیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نخلیده . فرونشده . مقابل خلیده . رجوع به خلیده شود.
احراضلغتنامه دهخدااحراض . [ اِ ] (ع مص ) پدر فرزند ناخلف شدن . (منتهی الارب ). فرزند بد زادن . (تاج المصادر). || سخت بیمارکردن . (زوزنی ). بیمار افکندن . (منتهی الارب ): احرضه اﷲ