ناحمولیلغتنامه دهخداناحمولی . [ ح َ ] (حامص مرکب ) بی تحملی . بی صبری . ناشکیبائی : ناحمولی انبیا را ز امردان ورنه حمالست بد را حملشان . مولوی .طبع را گشتند اندرحمل بدناحمولی گر کنند از حق بود.مولوی .
ناهماللغتنامه دهخداناهمال . [ هََ ] (ص مرکب ) ناهمتا. بی مانند. بی نظیر. بی برابر. بی همسر. (از ناظم الاطباء). بی رقیب . که همال و همتائی ندارد. بی همال : ز پیوند مهراب و از مهرزال وز آن هر دو آزاده ٔ ناهمال . فردوسی .به رهام گفت این