ناتنومندیلغتنامه دهخداناتنومندی . [ ت َ م َ ] (حامص مرکب ) ضعیفی . ناتوانی . نانیرومندی . نداشتن عدت و آلت کار : بازماندم ز ناتنومندی از کله داری و کمربندی .نظامی .
بوده نانلغتنامه دهخدابوده نان . [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نانی که خمیر آن برنیامده باشد و مدت چهل روز آنرا درآفتاب خشک کرده باشند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
بی نانلغتنامه دهخدابی نان . (ص مرکب ) (از: بی + نان ) که نان و قوت نداشته باشد. بی خوراک . فاقد ماده ٔ تغذیه . که وسیله ٔ تغذیه ندارد : چو بی نان و بی آب و بی تن شدنداز ایران سوی
پون نانلغتنامه دهخداپون نان . (اِخ ) نام ایالتی از چین . مساحت آن 32051000 گز مربع و عده ٔ نفوس آن نزدیک دوازده میلیون .
مندغةلغتنامه دهخدامندغة. [ م ِ دَ غ َ ] (ع اِ) پر که بر نان زنند. منسغة. (مهذب الاسماء). پر کلیچه و نان که از پرهای مرغ و آهن باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). دسته ای از پرهای دن
نانلغتنامه دهخدانان . (اِ) پهلوی : نان ، ارمنی : نکن (نان پخته در خاکستر) ، مأخوذ از پهلوی ، نیکان = پارسی : نیگان ، بلوچی : نگن و نظایر آن ، از ایرانی باستان : نگن ، منجی : ن
مندهلغتنامه دهخدامنده . [ م َ دَ / دِ ] (اِ) سبو و کوزه ٔ دسته شکسته بود. (لغت فرس چ اقبال ص 475). کوزه و سبوی بی دسته و گردن شکسته را می گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). سبو و ک
قلملغتنامه دهخداقلم . [ ق َ ل َ ] (ع مص ) چیدن و تراشیدن ناخن و جز آن را. (منتهی الارب ). || قطع کردن . (اقرب الموارد). در اقرب الموارد قلم به فتح اول و سکون دوم را قطع کردن چی
کامرانلغتنامه دهخداکامران . (نف مرکب ) کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است . (فرهنگ نظام ). بهره مند و کامیاب در هر عزم و آرزویی . (ناظم الاطباء). سعادتمند پیرو