ناتندرستلغتنامه دهخداناتندرست . [ ت َ دُ رُ ] (ص مرکب ) بیمار. علیل . (ناظم الاطباء). مریض . رنجور. ناسالم . دردمند. که تندرست و سالم نیست : رسیده به لب جان ناتندرست همی چاره ٔ دردم
ناتندرستیلغتنامه دهخداناتندرستی . [ ت َ دُ رُ ] (حامص مرکب ) ناتوانی . بیماری . رنجوری . مریضی . دردمندی . از پا افتادگی . ضعف . علت . علیلی : چو کاهل بود مرد برنا به کاراز او سیر گر
نادرستدیکشنری فارسی به عربیاعوج , باطل , خاطي , خطا , شرير , غشاش , غير دقيق , غير صحيح , غير عادل , مزور
ناتندرستیلغتنامه دهخداناتندرستی . [ ت َ دُ رُ ] (حامص مرکب ) ناتوانی . بیماری . رنجوری . مریضی . دردمندی . از پا افتادگی . ضعف . علت . علیلی : چو کاهل بود مرد برنا به کاراز او سیر گر
بیمار شدنلغتنامه دهخدابیمار شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ناتندرست شدن . ناخوش شدن . دچار بیماری شدن . تن بیمار گشتن . اعتلال . (تاج المصادر بیهقی ). سقم . (ترجمان القرآن ) (دهار). لوع
ناسالمفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی لم، ناخوش، ناتندرست، رنجور، ضعیف، بیحال، ناتوان، رنگ پریده، متشنج دردمند، ناراحت تبدار، تبزده، تبآلود، ملتهب، تبناک آشولاش، بادبادی، ناخوش
مريضدیکشنری عربی به فارسیمبتلا بکسالت و بهم خوردگي مزاج در اثر پرواز , ناخوش , بيمار , ناساز , ناتندرست , مريض , مريض شدن , کيش کردن , جستجوکردن , علا مت چاپي بمعني عمدا چنين نوشته شده