ناتمامدیکشنری فارسی به انگلیسیhalf, half-, halfway, immature, imperfect, inchoate, incomplete, partial, rough, roughcast, sketchy, unfinished
ناتماملغتنامه دهخداناتمام . [ ت َ ] (ص مرکب ) نابالغ. (غیاث ) (آنندراج ). تمام و کامل نشده . (ناظم الاطباء).ناپخته . نپخته . خام . ناقص . مقابل کامل : وگر در بازگشتن ناتمام است به
ناتمام عیارلغتنامه دهخداناتمام عیار. [ ت َ ] (ص مرکب ) صفت زر و سیم مغشوش و ناسره . که عیارش تمام نیست : به سوق صیرفیان در حکیم را آن به که بر محک نزند سیم ناتمام عیار.سعدی .
ناتمام ماندنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل م ماندن، تمام نشدن، زمینماندن کاری، معلق بودن تحقق نیافتن
ناتمامیلغتنامه دهخداناتمامی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) نقصان و قصور. (ناظم الاطباء). ناتمام بودن . ناقص بودن . کامل نبودن . صفت ناتمام : بدرتمام روزی در آفتاب رویت گر بنگرد بیارد اقرار