نابهنجاردیکشنری فارسی به انگلیسیabnormal, anomalous, atypical, curious, different, erratic, foreign, gross, irregular, perverted, unnatural, wry
نابهنجارلغتنامه دهخدانابهنجار. [ب ِ هََ ] (ص مرکب ) بی قاعده . بی نظم و ترتیب . (آنندراج ). که هنجار ندارد. که بهنجار نیست . ناموزون . ناهماهنگ . نامتناسب . مقابل بهنجار. رجوع به به
بَدهماییmalocclusionواژههای مصوب فرهنگستاننابهنجار بودن ردیف دندانهای یک فک یا ارتباط نامناسب دندانهای یک فک با فک مقابل که سبب اختلال در عملکرد دندانها میشود