نابستهلغتنامه دهخدانابسته . [ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نبسته . || زخمی که آن را نبسته و مرهم بر وی نگذاشته باشند. (ناظم الاطباء) : تن پیلتن را چنان خسته دیدهمه خستگیهاش نابسته
جورایی نابستهindependent assortmentواژه‌های مصوب فرهنگستانجور شدن مستقل‌ازهم ژن‌هایی که بر روی فام‌تن‌های دگرساخت قرار دارند
نابتةلغتنامه دهخدانابتة. [ ب ِ ت َ ] (ع ص ) مؤنث نابت . (اقرب الموارد). || جوان نوخاسته از شتران و فرزندان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المنجد). نوخاسته از فرزندان خواه پسر باشد
شیصلغتنامه دهخداشیص .(ع اِ) خرمایی که هسته ٔ آن سخت نشود و یا خرمای هسته نابسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). شیص ، نخل و معرب از فارسی اس
میحلغتنامه دهخدامیح . [ م ِی ْ ] (ع اِ) خرمابن خسته ناشده یا خسته نابسته . (منتهی الارب از ماده ٔ م ی ح ) (آنندراج ). خرمابنی که خسته ٔ خرمای آن سخت نشده و یا خسته (هسته ) نبست
پیش گشادهلغتنامه دهخداپیش گشاده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که قسمت قدامی وی گشاده باشد. که قسمت جلوی آن نابسته باشد. مقابل پیش بسته . طبة؛ جامه ٔ پیش گشاده ٔ دراز دامن . (منتهی ا