نااندیش اندازلغتنامه دهخدانااندیش انداز. [ اَ اَ ] (ص مرکب ) نااندیش که بدیهه باشد. (دساتیر) . نااندیشنده . بدیهه گو.
نااندیشلغتنامه دهخدانااندیش . [ اَ ](ص مرکب ) به معنی بدیهه باشد. یعنی ظاهر و روشن که احتیاج به فکر ندارد، چنانکه گویند روز روشن است و شب تاریک . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ).
ناانداملغتنامه دهخدانااندام . [ اَ ] (ص مرکب ) ناموزون و بی انتظام و نامعتدل ، و آن را بی اندام نیز گویند. (از آنندراج ) (انجمن آرا). بی اندام . غیرموزون . نامتناسب . بی تناسب . بی
خیره خیرلغتنامه دهخداخیره خیر. [ رَ / رِ ] (ق مرکب ) سرگردان . متحیر. پریشان . حیران . (یادداشت مؤلف ) : ز لشکر بر شاه شد خیره خیرکمان را بزه کرد و یک چوبه تیر. فردوسی .تبه گشت اسب
عقعقلغتنامه دهخداعقعق . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) مرغی است ابلق از نوع غراب ، آوازش عین قاف است ، به فارسی عکه نامندش . حرام است در صحیح مانند غراب . و اگر دماغ آن را بر پنبه طلا کنند
صادقلغتنامه دهخداصادق . [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صدق . راستگو. مقابل کاذب . راست گوینده . ج ، صادقون ، صادقین : این دو صادق خرد و رأی که میزان دلندبر پی عقرب عصیان شدنم نگذار
ارمایللغتنامه دهخداارمایل . [ اَ ی ِ ] (اِخ ) نام یکی از دو پارسا که بخوالیگری ضحاک رفتند: و بعد هفتصدسال [از پادشاهی ضحاک ] ارمایل و کرمایل بخدمت آمدند، و از آن دو مرد که هر روز
کالبدلغتنامه دهخداکالبد. [ ب َ / ب ُ ] (اِ) بمعنی کالب است که قالب هرچیز باشد. (برهان ) (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || قالب خشت زنان . (آنندراج ). که در آن گل نهاده بمالند و هم