نائبلغتنامه دهخدانائب . [ ءِ ] (ع ص ، اِ) آنکه بر جای کسی ایستاده باشد. (مهذب الاسماء). جانشین . قائم مقام . خلیفه . آنکه بر جای کسی ایستد. (ناظم الاطباء). مهتر، و قائم مقام آن بعداز وی . قفیّه . (منتهی الارب ). آن که بجای کسی قرار گیرد در عمل یا کاری چون نائب قاضی و نائب ملک . ج ، نَوب ، نُو
نائبلغتنامه دهخدانائب . [ ءِ ] (اِخ ) (الَ ...) طَرابُلُسی . (متوفای 1189 هَ . ق .).عبدالکریم بن احمدبن عبدالرحمن بن عیسی ، النائب الاوسی الانصاری . از اهالی طرابلس مغرب و مردی ادیب و فقیه بود و اشعار زیبائی دارد. (اعلام زرکلی چ 9</
نائبلغتنامه دهخدانائب . [ ءِ ] (اِخ ) (الَ ...) طَرابُلُسی . محمدبن عبدالکریم بن احمد الاوسی الانصاری (000 -1232 ق ). اصل وی از مردم اندلس است و در طرابلس متولد شد، از دانشمندان طرابلس غرب است .او راست «الارشاد لمعرفة الاجداد
نائبدیکشنری عربی به فارسیکديور , عضو انجمن شهر , کدخدا , نام قضات , نام مستخدمين شهرداري , عضوهيلت قانون گذاري يک شهر , فروشگاه مخصوص کارمندان يک اداره , نماينده , وکيل , جانشين , نايب , قاءم مقام
کِهکِشَندneap tideواژههای مصوب فرهنگستانپایینترین گسترۀ کشندی ماهانه، در زمان تربیع ماه و هنگامی که اثر ماه، اثر خورشید را خنثی کند
پهنابلغتنامه دهخداپهناب . [ پ َ ] (اِخ ) نام بلوک کوچکی است از دهستان گیلخواران در شمال خاوری جویبار و قراء آن بشرح زیر است : پهناب ، محله ، چمازک ، شاهرضا، آزادبن ، طالش محله ، ترک محله ، کیامحله ، ماندی محله ، زاهد محله . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
چنابلغتنامه دهخداچناب . [ چ َ ] (اِ) کلیچه ٔ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد سوراخ دار که ستون خیمه را بر آن گذارند. (برهان ). کلیچه ٔ خیمه باشد و آنرا بادریسه نیز خوانند. (جهانگیری ). بادریسه ٔ خیمه . (رشیدی ). کلیچه ٔ خیمه و آن تخته ٔ سوراخ داری است که ستون خیمه رابدان گذارند و گذرانند. (از
چنابلغتنامه دهخداچناب . [ چ ِ ] (اِخ ) ده مرکزی دهستان دیکله ٔ بخش هوراند شهرستان اهر که در 5 هزاروپانصد گزی هوراند و 20 هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع است . کوهستانی است با هوای معتدل و 541</
چنابلغتنامه دهخداچناب . [ چ ِ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است مشهور در ولایت پنجاب . (برهان ). رودیست بس بزرگ از ولایت پنجاب که آب آن بغایت لطیف و گواراست . (جهانگیری ). یکی از پنج رود پنجاب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین از دایرةالمعارف اسلام ).
نائباتلغتنامه دهخدانائبات . [ ءِ] (ع اِ) ج ِ نائبه . رجوع به نائبه شود : تو مرفه عیش و بدخواهان تویافته از نائبات عصر عصر. سوزنی .او نائب خداست به رزق من یارب ز نائبات نگهدارش . خاقانی .ثبات عمر تو ب
نائبةلغتنامه دهخدانائبة. [ ءِ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث . نائب . رجوع به نائب شود. || مصیبت . کار دشوار. (ناظم الاطباء). سختی روزگار. رزیه . بلیه . داهیه . (مهذب الاسماء). حادثه . واقعه . (غیاث ) (آنندراج ) (شمس اللغات ). سختی . (دستوراللغة). نازله . المصیبة لانها تنوب الناس لوقت مصروف و قال بعض
نائب الصدارةلغتنامه دهخدانائب الصدارة. [ ءِ بُص ْ ص َ رَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رجوع به نایب الصداره شود.
نائب الصدارةلغتنامه دهخدانائب الصدارة. [ ءِ بُص ْ ص َ رَ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) رجوع به نایب الصداره شود.
نائب الصدرلغتنامه دهخدانائب الصدر. [ ءِ بُص ْ ص َ ] (اِخ ) حاجی محمد معصوم علیشاه شیرازی نایب الصدر و حاج زین العابدین رحمت علیشاه . رجوع به نایب الصدر شود.
نائب آملیلغتنامه دهخدانائب آملی . [ ءِ ب ِ م ُ ] (اِخ ) (الَ ...) رجوع به ابومحمد النائب الاملی شود.
نائب اماملغتنامه دهخدانائب امام . [ ءِ ب ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) مجتهد جامع الشرایط. رجوع به نایب شود.
جنائبلغتنامه دهخداجنائب . [ ج َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ جَنْب . (منتهی الارب ). رجوع به جنب شود. || ج ِ جَنوب ، بمعنی باد دست راست . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جنوب شود. || ج ِ جنیب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به جنیب شود.
ذنائبلغتنامه دهخداذنائب . [ ذَ ءِ ] (اِخ ) نام سه جایگاه مرتفع است به نجد از یسار فلجه ٔ مصعد بسوی مکة. || یوم الذنائب ؛ نام جنگی است که میان تغلب و بکرروی داد. رجوع به عقدالفرید جزء 6 ص 74 و 75</spa