مؤفلغتنامه دهخدامؤف . [ م َ ئو ] (ع ص ) مؤوف . آفت رسیده . (مهذب الاسماء). آگفت و آفت رسیده و رنج و آزار دیده . (ناظم الاطباء). آکفت دیده . مقابل سالم : زرع مؤف ؛ کشت آفت رس