میناردsemolinaواژههای مصوب فرهنگستانذراتی با درخشش شیشهای که پس از الک کردن آرد گندم دوروم در غربال باقی میماند
منقشلغتنامه دهخدامنقش . [ م ُ ن َق ْ ق ِ ] (ع ص ) آنکه می نگارد و آنکه نگار می کند و آنکه کنده کاری می کند. (ناظم الاطباء).
خوش شیوهلغتنامه دهخداخوش شیوه . [ خوَش ْ / خُش ْ شی وَ / وِ ] (ص مرکب ) آنکه در نگاشتن روش خوب دارد. آنکه به نوع خوش می نگارد.
روادیلغتنامه دهخداروادی . [ رَ ] (اِخ ) نام طایفه ای است از نژاد کرد که در قرون اولیه ٔ اسلام در ارمنستان در نزدیکیهای دونن سکونت داشتند و بگفته ٔ ابن اثیر بهترین تیره ٔ کردان بو
نقش نگاشتنلغتنامه دهخدانقش نگاشتن . [ ن َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) نقاشی کردن . تصویر کردن : فریاد ز دست نقش ، فریادزآن دست که نقش می نگارد.سعدی .