مقندلغتنامه دهخدامقند. [ م ُ ق َن ْ ن َ ] (ع ص ) سویق مقند؛ پِسْت ِ قند آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقنود. قندزده . قندریخته . قندآمیز. که قند در آن کرده باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مکنتلغتنامه دهخدامکنت . [ م ُ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) قدرت . (غیاث ) (ناظم الاطباء). مکنة. توانایی : فلک چاکر مکنت بی کرانش خرد بنده ٔ خاطر هوشیارش . ناصرخسرو.پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارها پیش از فوات فرصت و عدم مکنت بفرماید. (ک
spoilsportدیکشنری انگلیسی به فارسیspoilsport، کسیکه بازی دیگران را خراب میکند، کسی که عیش دیگران را منغص میکند
spoilsportsدیکشنری انگلیسی به فارسیspoilsports، کسیکه بازی دیگران را خراب میکند، کسی که عیش دیگران را منغص میکند