میچکارلغتنامه دهخدامیچکار. (اِخ ) دهی است از دهستان بیرون بشم بخش کلاردشت شهرستان نوشهر، واقع در 3هزارگزی جنوب باختری مرزن آباد با 420 تن جمعیت . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است
متللغتنامه دهخدامتل . [ م ُ ت ِل ل ] (ع ص ) کسی که می بندد و یا میکشد از دست . || آن که سبب میشود چکیدن را و میچکاند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
ابویعقوبلغتنامه دهخداابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (ع اِ مرکب ) بنجشک . گنجشک . عصفور. (المزهر). چغو. چغوک . چکک . چکوک . خانگی . ونج . مرکو. میچکا (به لهجه ٔ مازندرانی ).
قسالاونلغتنامه دهخداقسالاون . [ ق ُ وَ ] (معرب ، اِ) روغن زفت باشد، و صنعت آن چنان است که زفت را در وقت پختن ، بخاری برمیخیزد و صوف پاکی یعنی پارچه ای که از پشم بافته باشند بر آن ب
ملچکالغتنامه دهخداملچکا. [ م َچ َ ] (اِ) به معنی قصد و اراده باشد. (برهان ) (آنندراج ). قصد و اراده و نیت . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف مچلکا = موچولکا، ترکی - مغولی به معنی الزا