میناگرلغتنامه دهخدامیناگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) میناکار. کسی که شغل میناکاری دارد. از عالم (از قبیل ) شیشه گر. (آنندراج ). کسی که با ماده ای از جنس شیشه و چینی کبودرنگ بر فلزات و جز
میناگریلغتنامه دهخدامیناگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) میناکاری . میناسازی . شغل و عمل میناگر و میناکار. کار کردن با مینا : هر سنگ را کز ساحری کرده صبا میناگری از خشت زر خاوری میناش دی
میناگریلغتنامه دهخدامیناگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) میناکاری . میناسازی . شغل و عمل میناگر و میناکار. کار کردن با مینا : هر سنگ را کز ساحری کرده صبا میناگری از خشت زر خاوری میناش دی
خاوریلغتنامه دهخداخاوری . [ وَ ] (ص نسبی ) منسوب بخاور. || کنایه از آفتاب عالمتاب است : هرسنگ را کز ساحری کرد و صبا میناگری از خشت زر خاوری میناش دینار آمده .خاقانی .
میناکاریفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمیناسازی؛ شغل و عمل میناکار؛ نقاشی و تزیین آبگینه یا بعضی فلزات مانند طلا و نقره با رنگهای لعابدار مخصوص؛ میناگری.
میناکارلغتنامه دهخدامیناکار. (نف مرکب ) میناساز. (ناظم الاطباء). استادی که کار مینائی کرده باشد. (آنندراج ). آنکه میناکاری کند. کسی که میناهای ملون را آب کرده بر ظرف طلا یا نقره کا