میغرلغتنامه دهخدامیغر. [ غ َ ] (ع اِ) (از «وغ ر») میقات و هنگام کار. (ناظم الاطباء). میقات . میعاد. (اقرب الموارد). وعده جای و وعده گاه . (ناظم الاطباء). میغرة. || جای کار. (ناظ
میغرنگلغتنامه دهخدامیغرنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ میغ. ابرگون . که همرنگ ابر باشد : دیوان میغرنگ سنان کش چو آفتاب کز نوک نیزه شان سر کیوان زبان کشید.خاقانی .
میغرةلغتنامه دهخدامیغرة. [ غ َ رَ ] (ع اِ) میغر. میقات و هنگام کار. (منتهی الارب ، ماده ٔ وغ ر) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). وعده جای و وعده گاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ
میغرةلغتنامه دهخدامیغرة. [ غ َ رَ ] (ع اِ) میغر. میقات و هنگام کار. (منتهی الارب ، ماده ٔ وغ ر) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). وعده جای و وعده گاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظ
میغرنگلغتنامه دهخدامیغرنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ میغ. ابرگون . که همرنگ ابر باشد : دیوان میغرنگ سنان کش چو آفتاب کز نوک نیزه شان سر کیوان زبان کشید.خاقانی .
خاک کندنلغتنامه دهخداخاک کندن .[ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کندن خاک . حفر آن : زآن سبب کاندر شدن واماند دیرخاک را می کند و میغرید شیر.مولوی .
سنان کشلغتنامه دهخداسنان کش . [ س ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) سنان کشیده . سنان دراز : دیوان میغرنگ سنان کش چو آفتاب کز نوک نیزه شان سر کیوان زبان کشید. خاقانی . || نیزه که سنان بر آن
میقاتلغتنامه دهخدامیقات . (ع اِ) به معنی وقت و هنگام کار است . (از غیاث ). هنگام کار. (منتهی الارب ، ماده ٔ وق ت ) (یادداشت مؤلف ). هنگام . (ترجمان القرآن جرجانی ص 97). در اصل ل