مزدکانلغتنامه دهخدامزدکان . [ م َ دَ ] (اِخ ) نام شهری است در قهستان به عراق عجم از اقلیم چهارم . (معجم البلدان ). و ظاهراً همان مزدقان است . رجوع به مزدقان شود.
مزدکانلغتنامه دهخدامزدکان . [ م َ دَ ] (اِخ ) نام قریه ای است به هرات ، گویند منسوب به مزدک بوده ومزدکان حال به مزدقان معرب شده است . (انجمن آرا).
مزدکانلغتنامه دهخدامزدکان . [ م َ دَ ] (اِخ ) نام محله ای در کرمان : چیزی نگذشت که مادرش [ مادر شاه شرف الدین مظفر ] مرد و در کرمان در مدرسه ای که پدرش [ امیر مبارزالدین محمد ] در
پیشخوانفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهمیز دراز صندوقمانند که جلو دکان میگذارند و فروشنده پشت آن میایستد.
standsدیکشنری انگلیسی به فارسیمی ایستد، پایه، موضع، ایستگاه، مقام، توقف، دکه، وضع، سه پایه، ایست، توقفگاه، بساط، شهرت، میز کوچک، دکه دکان، جایگاه گواه در دادگاه، سکوب تماشاچیان مسابقات، ایست
چوبینهلغتنامه دهخداچوبینه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) از چوب . منسوب به چوب . هر چیز که از چوب سازند. مجموع آلات که از چوب کنند.- چوبینه آلات ؛ آنچه از چوب کنند، چون : میز و صندلی و
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) خبزارزی . نصربن احمدبن نصربن مأمون . این شاعر بصری امی بود و خواندن و نوشتن نمیدانست لکن شعر او در غایت جودت و لطافت بود و
تداعی معانیلغتنامه دهخداتداعی معانی . [ ت َ ی ِ م َ ] (ترکیب اضافی ،اِمص مرکب ) یکی از اعمال نفس ، که بدان تصور یک معنی ، معنی دیگر را به خاطر آرد. آقای دکتر سیاسی آرند: ... این طور بر