میرشکارلغتنامه دهخدامیرشکار. [ ش ِ ] (اِ مرکب ) رئیس و مهتر شکارچیان . (ناظم الاطباء). مهتر قورچیان . (آنندراج ). لقب رئیس شکارچیان شاه . شکارچی باشی . (یادداشت مؤلف ). لقب مهتر ن
میرشکارفرهنگ انتشارات معین(ش ) (ص مر. اِمر.) کسی که بر شکارچیان پادشاه و امیر ریاست دارد، مهتر صیادان .
میرشکارانلغتنامه دهخدامیرشکاران . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا، واقع در 60هزارگزی جنوب داراب با 121 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن ماشی
میرشکارلولغتنامه دهخدامیرشکارلو. [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه ، واقع در 21هزارگزی جنوب خاوری ارومیه با 300 تن سکنه . آب آن از باراندوزچای و
میرشکاریلغتنامه دهخدامیرشکاری .[ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل میرشکار : بر من خیال میرشکاری حرام باددر صید باز رشته ز پای مگس کشم . نورالدین ظهوری .رجوع به میرشکار شود.
محرمی میرشکارلغتنامه دهخدامحرمی میرشکار. [ م َ رَ ی ِ ش ِ ] (اِخ ) (ملا...) بگفته ٔ امیر علیشیر «از مردم ترک و از تولداران (؟) است و مردی نامراد». وی ظاهراً معاصر امیرعلیشیر نوائی بوده ا
میرشکاریلغتنامه دهخدامیرشکاری .[ ش ِ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل میرشکار : بر من خیال میرشکاری حرام باددر صید باز رشته ز پای مگس کشم . نورالدین ظهوری .رجوع به میرشکار شود.
میرشکارانلغتنامه دهخدامیرشکاران . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حاجی آباد ایزدخواست بخش داراب شهرستان فسا، واقع در 60هزارگزی جنوب داراب با 121 تن سکنه . آب آن از چاه و راه آن ماشی