میردادلغتنامه دهخدامیرداد. (اِ مرکب ) رئیس و پیشوا و رئیس قضاوت و عدالت . (ناظم الاطباء). رئیس عدلیه . دادبیک . (یادداشت مؤلف ) : کم کن این آزار و این بدها مجوی میرداد اینجاست خا
مردادلغتنامه دهخدامرداد. [ م ُ ] (اِ) نام ماه پنجم است از ماههای دوازده گانه ٔ ایرانی و دومین ماه از فصل تابستان مطابق با حزیران رومی و اسد عربی و آن 31 روز است و آغاز آن تقریباً
مهرداد اوللغتنامه دهخدامهرداد اول . [م ِ دِ اَوْ وَ ] (اِخ ) اشک ششم . ششمین شاه سلسله ٔ اشکانی است . دولت اشکانیان را به منتها درجه ٔ قدرت رسانید و دمتریوس پادشاه سلوکیدی را مغلوب و
مهرداد پنجملغتنامه دهخدامهرداد پنجم . [ م ِ دِ پ َ ج ُ ] (اِخ ) پادشاه پارت ، ملقب به ائوئرگتس که ظاهراً از 150 تا 121 ق .م . سلطنت کرد و در زمان سلطنت خویش با رومیان صلح نمود.
مهرداد چهارملغتنامه دهخدامهرداد چهارم . [ م ِ دِ چ َ رُ] (اِخ ) پادشاه پارت و ملقب به فیلوپاتورفیلادلفوس . وی ظاهراً از 170 تا 150 ق .م . و در دوره ٔ بین مرگ خسرو و آخر سلطنت بلاش دوم د
دادبکفرهنگ انتشارات معین(بگ ) (بَ) [ فا - تر. ] (اِمر.) = دادبیگ : متصدی عدلیه ، رئیس قضات ، امیر - داد، میرداد.
امیر دادلغتنامه دهخداامیر داد. [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که اجرای اوامر شاه در روز مظالم و یا تصدی امور مظالم بعهده ٔ او بود. (فرهنگ فارسی معین ). رئیس عدلیه . قاضی الق
دادکلغتنامه دهخدادادک . [ دَ ] (اِ) لَلَه . (جهانگیری ). اتابک . (انجمن آرا). مقابل «دادا» و «دَدَه » پیرغلام قدیمی باشد. (برهان ). پیرغلام کهن : تو آن نازنینی که درمهد فطرت روا
راهبلغتنامه دهخداراهب . [ هَِ ] (ع ص ، اِ) اسم فاعل از رهبة و دیگر مصادر «ر ه ب ». (از اقرب الموارد). ترسنده . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ص 3).خائف . (ناظم الاطباء): هو راه