میرحسن لولغتنامه دهخدامیرحسن لو. [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل ، واقع در 23 هزارگزی شمال اردبیل با 98 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ ج
میرحسن لولغتنامه دهخدامیرحسن لو. [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر، واقع در 55هزارگزی شمال خاوری مشکین شهر با 98 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن
میرحسنلغتنامه دهخدامیرحسن . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان ، واقع در 84هزارگزی جنوب کرمانشاه با 130 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مال
میرحسن عبدالغتنامه دهخدامیرحسن عبدا. [ ح َ س َ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ خدیوی ممسنی فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
کلاه میرحسنAcantholimonواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از کلاهمیرحسنیان که از جنوب شرقی اروپا تا آسیای مرکزی و جنوب امریکا پراکندهاند و در باغهای صخرهای نیز کاشته میشوند
میرسنلغتنامه دهخدامیرسن . [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ خدیوی ممسنی فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
چال میرحسینلغتنامه دهخداچال میرحسین . [ ل ِ ح ُ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد که در 5 هزارگزی شمال خاور ماسورکنار و خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیم
نیللغتنامه دهخدانیل . (اِ) گیاهی است که عصاره ٔ آن را نیله و نیلج گویند و بدان رنگ کنند. برگ نیل را با آب گرم می شویند و کبودگی و کدورت آن دور کنند و آب را نگاه دارند تا همچو گ
مهرهلغتنامه دهخدامهره . [م ُ رَ / رِ ] (اِ) هرچیز گرد. مطلق گلوله و گرد. هرچیز مدور. هرچیز کروی شکل . ساچمه . گلوله : بفرمود تا گرد بگداختندز آهن یکی مهره ای ساختند. فردوسی (شاه
انگشتلغتنامه دهخداانگشت . [اَ گ ُ ] (اِ) هریک از اجزای متحرک پنجگانه ٔ دست و پای انسان . (از فرهنگ فارسی معین ). اصبع. شنترة. (از منتهی الارب ). اصبوع . کلک .بنان . (یادداشت مؤل
زخملغتنامه دهخدازخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلک
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) صفوی (اول ) (جلوس 907 هَ . ق . - وفات 930). شاه اسماعیل بن شیخ حیدربن شیخ جنیدبن شیخ ابراهیم بن خواجه علی بن شیخ صدرالدین موسی بن شیخ صف