میانگاهلغتنامه دهخدامیانگاه . (اِ مرکب ) درون . میان : پس میانگاه آن گوشت شکافته شود و جای ناف پدید آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بر سر آن دکه سایه ها ساخته و در میان گاه آن گنبدی عظیم برآورده . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 138). || قلب . قلب لشک
میانگاهدیکشنری فارسی به انگلیسیcenter, core, epicenter, hub, interval, middle, midpoint, midst, midway, navel, waist
میانپایهinterstock, interstem, intermediate stock, intermediate scionواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از ترکیب پیوندی برای ایجاد سازگاری که بین پایه و پیوندک قرار داده میشود
بریدگی میانگاهmedian openingواژههای مصوب فرهنگستانمحلی از میانگاه که امکان دور زدن و عبور از عرض معبر را فراهم سازد متـ . بریدگی 2
حفاظ میانگاهیmedian barrierواژههای مصوب فرهنگستانحفاظی طولی برای جلوگیری از عبور خودروِ منحرفشده از میانگاه آزادراه
عرضگذر میانگاهیmedian crossoverواژههای مصوب فرهنگستاندر راههایی که دارای میانگاه هستند، معبری که از میانگاه میگذرد و این امکان را فراهم میکند که شدآمد یک جهت به مسیر حرکت جهت مخالف وارد شود و در خط اختصاصیافته ادامۀ مسیر دهد
بریدگی میانگاهmedian openingواژههای مصوب فرهنگستانمحلی از میانگاه که امکان دور زدن و عبور از عرض معبر را فراهم سازد متـ . بریدگی 2
حفاظ میانگاهیmedian barrierواژههای مصوب فرهنگستانحفاظی طولی برای جلوگیری از عبور خودروِ منحرفشده از میانگاه آزادراه
عرضگذر میانگاهیmedian crossoverواژههای مصوب فرهنگستاندر راههایی که دارای میانگاه هستند، معبری که از میانگاه میگذرد و این امکان را فراهم میکند که شدآمد یک جهت به مسیر حرکت جهت مخالف وارد شود و در خط اختصاصیافته ادامۀ مسیر دهد
خطر راهکنارroadside hazardواژههای مصوب فرهنگستانشیء یا عارضهای در حدفاصل کنارة خط عبور و مرز حریم راه یا داخل میانگاه که ممکن است باعث آسیب دیدن سرنشینان خودرو در هنگام برخورد خودرو منحرفشده با آن شود
معطشةلغتنامه دهخدامعطشة. [ م ُ ع َطْ طِ ش َ ] (ع ص ) تأنیث مُعَطِّش .تشنگی آورنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معطش شود. || (اِ) نام قسمی مار که درازای او یک به دست است و نشانهای سیاه دارد و سر او کوچک بود و گردن غلیظ و تن او از گردن باریک می شود تابه دنبال و از میانگاه تا به دنبا
مبضعلغتنامه دهخدامبضع. [ م ِ ض َ ] (ع اِ) نشتر. (منتهی الارب ) (دهار) (ناظم الاطباء). نشتر فصاد. (آنندراج ) (غیاث ). نشتر که بدان رگ زنند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). نیش را به تازی مبضع گویند. (ذخیره خوارزمشاهی ). نیش . رگ زن . تیغ. مفصد. و آن آلتی است که بدان رگ گشایند. نیشتر. نشتر.
بریدگی میانگاهmedian openingواژههای مصوب فرهنگستانمحلی از میانگاه که امکان دور زدن و عبور از عرض معبر را فراهم سازد متـ . بریدگی 2