میانجی گریلغتنامه دهخدامیانجی گری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) وساطت . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). توسط. (یادداشت مؤلف ).- میانجی گری کردن ؛ میانجی شدن . وساطت کردن . دلالگی کردن . ت
میانجی گریفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. وساطت.۲. واسطه شدن میان دو نفر برای رفع اختلاف و کشمکش آنها.
میانجیگریmediationواژههای مصوب فرهنگستانتلاش برای حلوفصل مسالمتآمیز یک اختلاف بینالمللی با برنامهریزی و مشارکت بیطرفانه و مؤثر طرف ثالث
میانجی گرلغتنامه دهخدامیانجی گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) واسطه و مصلح . (ناظم الاطباء). و رجوع به میانجی شود.
میانجیگری خانوادهfamily mediationواژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در آن شخص ثالث و بیطرفی که معمولاً یک متخصص سلامت روان یا وکیل مجرب است، به افراد خانواده برای حل تعارض و توافق در مورد مسائلی مانند طلاق یا حضانت
mediateدیکشنری انگلیسی به فارسیمیانجی، وساطت کردن، میانجی گری کردن، در میان واقع شدن، پا بمیان گذاردن، وسطی، واقع در میان، غیر مستقیم