میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . (ص نسبی ، اِ) در بهار عجم و مصطلحات آمده است : ظاهراً مرکب است از میان و لفظ «گی » که کلمه ٔ نسبت است . پس گاف را به جیم بدل کرده چنین خوانده اند. مؤلف غیاث گوید که چون لفظ میانه را به یاء متصل کردند، های مختفی به کاف فارسی بدل شده به جیم عربی مبدل گشت و یا آنکه مرک
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ جی / جی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به جایی از شام . (از الانساب سمعانی ).
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به میانه ٔ آذربایجان . (از الانساب سمعانی ). منسوب به شهر میانج . منسوب به شهر میانه . (از ناظم الاطباء).
میانجیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دو نفر را با هم آشتی بدهد و یا واسطۀ رفع اختلاف و کشمکش آنها بشود.۲. واسطه؛ سبب: ◻︎ تو را از دو گیتی برآوردهاند / به چندین میانجی بپروردهاند (فردوسی: ۱/۷).
میانجیگرانهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) میانجیگرانه، معالواسطه، باواسطه، شفاعتآمیز، صلح دهنده متمسک، متوسل
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . (ص نسبی ، اِ) در بهار عجم و مصطلحات آمده است : ظاهراً مرکب است از میان و لفظ «گی » که کلمه ٔ نسبت است . پس گاف را به جیم بدل کرده چنین خوانده اند. مؤلف غیاث گوید که چون لفظ میانه را به یاء متصل کردند، های مختفی به کاف فارسی بدل شده به جیم عربی مبدل گشت و یا آنکه مرک
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ جی / جی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به جایی از شام . (از الانساب سمعانی ).
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به میانه ٔ آذربایجان . (از الانساب سمعانی ). منسوب به شهر میانج . منسوب به شهر میانه . (از ناظم الاطباء).
میانجیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دو نفر را با هم آشتی بدهد و یا واسطۀ رفع اختلاف و کشمکش آنها بشود.۲. واسطه؛ سبب: ◻︎ تو را از دو گیتی برآوردهاند / به چندین میانجی بپروردهاند (فردوسی: ۱/۷).
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . (ص نسبی ، اِ) در بهار عجم و مصطلحات آمده است : ظاهراً مرکب است از میان و لفظ «گی » که کلمه ٔ نسبت است . پس گاف را به جیم بدل کرده چنین خوانده اند. مؤلف غیاث گوید که چون لفظ میانه را به یاء متصل کردند، های مختفی به کاف فارسی بدل شده به جیم عربی مبدل گشت و یا آنکه مرک
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ جی / جی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به جایی از شام . (از الانساب سمعانی ).
میانجیلغتنامه دهخدامیانجی . [ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به میانه ٔ آذربایجان . (از الانساب سمعانی ). منسوب به شهر میانج . منسوب به شهر میانه . (از ناظم الاطباء).
بی میانجیلغتنامه دهخدابی میانجی . (ص مرکب ) (از: بی + میان + جی ) بی واسطه . (دانشنامه ٔ علائی ص 124). مقابل میانجی .
میانجیفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که دو نفر را با هم آشتی بدهد و یا واسطۀ رفع اختلاف و کشمکش آنها بشود.۲. واسطه؛ سبب: ◻︎ تو را از دو گیتی برآوردهاند / به چندین میانجی بپروردهاند (فردوسی: ۱/۷).