جلیسلغتنامه دهخداجلیس . [ ج َ ] (اِخ ) حسین بن موسی بن هبةاﷲ دینوری نحوی لغوی مکنی به ابوعبداﷲ از دانشمندان است . او راست کتاب ثمارالصناعة در علم صرف و نحو و ادبیات . (روضات الج
جلیسلغتنامه دهخداجلیس . [ ج َ ] (ع ص ) همنشین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). مجالس . (اقرب الموارد). ج ، جلساء و جلاس . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به جِلس شود.
جلیسلغتنامه دهخداجلیس . [ ج ِل ْ لی ] (ع ص ) مجالس و همنشین . (از اقرب الموارد). رجوع به جِلس و جَلیس شود.
جلیسهلغتنامه دهخداجلیسه . [ج َ س َ ] (اِخ ) دهی است جزو بلوک پیرکوه دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت واقع در جنوب خاور رودبارو در 18هزارگزی جنوب امام . موقع جغرافیایی آن کوهس
حسین جلیسلغتنامه دهخداحسین جلیس . [ ح ُ س َ ج َ ] (اِخ ) ابن موسی بن هبةاﷲ دینوری نحوی . او راست : «تمارالصناعه » در نحو. و پس از 340 هَ . ق . / 951 م . درگذشت . (روضات ص 246) (بروکل
قاضی جلیسلغتنامه دهخداقاضی جلیس . [ ج َ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن حسین بن حباب اغلبی سعدی تمیمی صقلی ، مکنی به ابوالمعالی . شاعری است ادیب از مردم مصر که به سال 490 هَ . ق . / 1097 م . تو
مصاحبفرهنگ مترادف و متضادجلیس، دمخور، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، معاشر، مقترن، مقرب، مونس، ندیم، همخوابه، همدم، همصحبت، همنشست، همنشین، یار
همصحبتفرهنگ مترادف و متضادجلیس، مصاحب، معاشر، مقترن، ندیم، همداستان، همدم، همراز، همسخن، همکلام، همگفت، همنشین، یار
همنشینفرهنگ مترادف و متضادجلیس، دوست، رفیق، صحابه، قرین، محشور، مصاحب، مصاحب، معاشر، مقترن، ملازم، مونس، ندیم، همدم، همصحبت، همقران، همکلام، یار