مگس رانلغتنامه دهخدامگس ران . [ م َ گ َ ] (نف مرکب ) آنکه مگسها را دورکند. مگس راننده . || (اِ مرکب ) به هندی مورچهل و چونری گویند که از پرهای دم طاوس و موی دم گاو کوهی سازند. (غیاث ). چیزی که بدان مگس رانند و آن را گاهی از پرهای طاوس سازند و گاهی از موی دم اسب وآن را در عرف هند چوری گویند و مور
مگس رانفرهنگ فارسی عمیدآلتی که با آن مگسها را دور میکردند: ◻︎ حورفشی را چو مور زیر لگد کشتهای / پس پر طاووس را کرده مگسران او (خاقانی: ۳۶۲).
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
مگسMusca, Mus, Flyواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک آسمان جنوبی (southern sky) نزدیک بهصورت بارز صلیب جنوبی
آمیزة خطمشیpolicy mixواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای متوازن از سیاستها و ابزارهای سیاستی که برای دستیابی به هدف مشترک همراه با هم به کار گرفته میشوند متـ .آمیزة سیاستی
مس مسلغتنامه دهخدامس مس . [ م ِ م ِ ] (اِ مرکب ) (در تداول عوام ) به آهستگی . باتأنی . باکاهلی . مس ّ و مِس ّ : پس نشست و نوشت بامس مس قصه را چند صورت مجلس . ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص <span class="hl"
مس مسفرهنگ فارسی عمیدآهستگی و کندی در کار.⟨ مسمس کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] در کاری آهستگی و کندی کردن؛ کاری را بهتٲنی انجام دادن.
مگس رانیلغتنامه دهخدامگس رانی . [ م َ گ َ ] (حامص مرکب ) راندن مگس و پشه و جز آن . (ناظم الاطباء).- مگس رانی کردن ؛ مگس ران بودن . مگس راندن از چیزی : وگر چون عیسی از خورشید سازم خوانچه ٔ زرین پر طاوس فردوسی کند بر خوان مگس رانی . <
مگس پرانلغتنامه دهخدامگس پران . [ م َ گ َ پ َ ] (نف مرکب ) مگس پراننده . آنکه مگسها را پراند. || (اِ مرکب ) مِذَبَّه . (ناظم الاطباء). آنچه بدان مگس را برانند. مگس ران . مذبه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مگس ران شود. || ترازمانندی از دوالهای باریک که برای راندن مگس بر کله ٔ ستور مانند
مذبةلغتنامه دهخدامذبة. [ م ِ ذَب ْ ب َ ](ع اِ) مگس ران . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). مروحه وآنچه بدان مگس رانند. (از اقرب الموارد). آلتی که بدان مگس را بزنند و برانند از قبیل بادبزن و جز آن .
مائده آرالغتنامه دهخدامائده آرا. [ ءِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آرایش دهنده ٔ خوان . آنچه سفره را زینت بخشد : خوان غم را پر طاوس مگس ران بچه کاربند آن مائده آرای بطر بگشائید.خاقانی .
غژگاولغتنامه دهخداغژگاو. [ غ َ ] (اِ مرکب ) به معنی غژغاو است که گاو قطاس باشد و بحری قطاس همان است . (برهان قاطع). نوعی از گاو است که از دم آن پرچم علم و مگس ران سازند، و آن قسم گاو در کوهستان که مابین ختا و هندوستان است به هم میرسد، به هندی آن را سری گای گویند به ضم سین مهمله . (غیاث اللغات
تلاش کردنلغتنامه دهخداتلاش کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوشش کردن . جهد کردن . کوشیدن . سعی کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : پیران تلاش رزق فزون از جوان کنندحرص گدا شود طرف شام بیشتر. صائب .شهپر طاووس را آخر مگس ران می کنندچون
مگسلغتنامه دهخدامگس . [ م َ گ َ ] (اِ)جانوری است کوچک و بالدار و پرنده که به تازی ذباب گویند. (ناظم الاطباء). ذباب . (زمخشری ) (ترجمان القرآن ). در اوستایی ، مخشی (پشه ، مگس ). پهلوی ، مگس ، مکس ، مخش (فقط در تفسیر کلمات اوستایی ) بلوچی ، مکش ، مگیسک ، مهیسک (مگس ، پشه ). وخی ، مکس . منجی ،
مگسلغتنامه دهخدامگس . [ م َ گ َ ] (اِخ ) شعبه ای است از طایفه ٔ ناحیه ٔ سراوان از طوایف کرمان و بلوچستان مرکب از 1000 خانوار. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 97).
مگسفرهنگ فارسی عمید۱. حشرهای با دو بال و خرطومی کوچک که معمولاً در جاهای کثیف پیدا میشود.۲. (زیستشناسی) [قدیمی] زنبور عسل.⟨ مگس انگبین: (زیستشناسی) [قدیمی] زنبور عسل.
خرمگسلغتنامه دهخداخرمگس . [ خ َ م َ گ َ ] (اِ مرکب ) مگس کلان که بر جراحت کرم می اندازد. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مگس درشت که غالباً در باغها و بر درختان گرد آید. مگس درشت سایر حیوانات یا همج که بر روی گوسپندان نشیند. مگس خر. (یادداشت بخط مؤلف ). نُعَرة. (زمخشری ). هَمَج .عنتر [ ع َ ت َ <sp
شیرمگسلغتنامه دهخداشیرمگس . [ م َ گ َ ] (اِ مرکب ) عنکبوت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از برهان ). به معنی عنکبوت است که مگس گیرد. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به عنکبوت شود.
مرغ مگسلغتنامه دهخدامرغ مگس . [ م ُ غ ِ م َ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرنده ای خرداندام از راسته ٔ سبکبالان و از دسته ٔ نازک نوکان . نوع کوچکتر آن همانند زنبور عسل است و مخصوص امریکای جنوبی است .
لعاب مگسلغتنامه دهخدالعاب مگس . [ ل ُ ب ِم َ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عسل . لعاب نحل . || کنایه از شراب انگوری نیز هست . (برهان ).
مگسلغتنامه دهخدامگس . [ م َ گ َ ] (اِ)جانوری است کوچک و بالدار و پرنده که به تازی ذباب گویند. (ناظم الاطباء). ذباب . (زمخشری ) (ترجمان القرآن ). در اوستایی ، مخشی (پشه ، مگس ). پهلوی ، مگس ، مکس ، مخش (فقط در تفسیر کلمات اوستایی ) بلوچی ، مکش ، مگیسک ، مهیسک (مگس ، پشه ). وخی ، مکس . منجی ،