مگرلغتنامه دهخدامگر. [ م َ گ َ ] (حرف اضافه ، ق ) ترجمه ٔ الا و از برای استثنا آید. (برهان ). کلمه ٔ استثناست به معنی الا و لیکن و بغیر و جز و سوا. (ناظم الاطباء). حرف استثناست و آن از مستثنی منه و مستثنی و امری که مشترک باشد بینهما و بالسلب والایجاب ناگزیر، چه مقرر است که حرف استثنا حکمی که
مگرفرهنگ فارسی عمید۱. حرف استثنا؛ الاّ؛ جز.۲. در مقام شک و گمان به کار میرود؛ باشد؛ شاید.۳. به امید آنکه.
مگرفرهنگ فارسی معین(مَ گَ) (حر.) 1 - کلمة استثناء است و آن کلمة بعد از خود را از حکم ماقبل جدا کند: الا، به جز. 2 - باشد که ، شاید. 3 - گویا، مثل این که . 4 - آیا (قید استفهام ).
مهار بالتیکیBaltic moorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مهار شناور که در آن یک طناب یا بافه به سر لنگر بسته میشود و پس از انداختن لنگر و حرکت جانبی بهسمت اسکله، شناور از سمت اسکله با طناب مهار میشود
مهار مدیترانهایMediterranean moorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دولنگراندازی باز که در آن پاشنۀ شناور نیز با طناب به اسکله مهار میشود
مهار 3mooring 1, moor 2واژههای مصوب فرهنگستانبستن شناور، اعم از کوچک و بزرگ، به محلی مشخص همچون موت یا لنگر یا شناوه/ بویۀ مهار بهوسیلۀ طناب یا زنجیر
مهار سینهوپاشنهmoor head and stern, fore-and-aft mooring, bow and aft mooringواژههای مصوب فرهنگستانمهار شناور، همزمان، بهوسیلۀ لنگرهای سینه و پاشنه
دولنگراندازی پسروstanding moor, dropping moorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دولنگراندازی که در آن ابتدا یک لنگر شناور را به آب میاندازند و اجازه میدهند که شناور با جریان آب به عقب حرکت کند، هنگامیکه زنجیر به اندازۀ دو برابر طول موردنظر به آب افتاد، لنگر سمت مخالف را به آب میاندازند و اینبار، ضمن حرکت با نیروی محرکۀ شناور، زنجیر دوم را، تنها به اندازۀ طول موردنظر
مگرمجلغتنامه دهخدامگرمج . [ م َ گ َ م َ ] (اِ) نهنگ که به عربی تمساح گویند و این مشترک است در هندی غایتش به جیم فارسی مخلوط است . (آنندراج ). تمساح و تساچه و اژدر. (ناظم الاطباء) : گردن شکسته ای که به نسبت وزیر اوست از پای تا به سر چو مگرمج همه گلوست .<p cla
مگرمجلغتنامه دهخدامگرمج . [ م َ گ َ م َ ] (اِ) نهنگ که به عربی تمساح گویند و این مشترک است در هندی غایتش به جیم فارسی مخلوط است . (آنندراج ). تمساح و تساچه و اژدر. (ناظم الاطباء) : گردن شکسته ای که به نسبت وزیر اوست از پای تا به سر چو مگرمج همه گلوست .<p cla
چرمگرلغتنامه دهخداچرمگر. [ چ َ گ َ ] (ص مرکب ) دباغ و کسی که پوست را دباغی میکند. (ناظم الاطباء). صَرّام .چرمساز. پوست پیرا. آنکس که پوست ناپیراسته را تبدیل به چرم پیراسته کند. رجوع به چرمساز و چرمگر شود.- به چرمگر نگرستن گاو، نگاه کردن گاو به چرمگر ؛ مثل است درمورد
سیمگرلغتنامه دهخداسیمگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) فَضّاض . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). از عالم زرگر به معنی نقره گر. (آنندراج ). استادی که اسباب نقره میسازد و زرگر آنکه اسباب طلا میسازد. (ناظم الاطباء) : بکوه سونش سیم و بباغ زرده ٔ سیب مگر که سیمگر و زرگراند لشکر ت
ستمگرلغتنامه دهخداستمگر. [ س ِ ت َ گ َ ] (ص مرکب ) ظالم . جابر. (ترجمان القرآن ). باغی . (ربنجنی ) : نگه کرد گرسیوز اندرگروی گروی ستمگر بپیچید روی . فردوسی .که یزدان ببخشد گناهش مگرستمگر نخواندورا دادگر. فر