مکولغتنامه دهخدامکو. [ م َ ] (اِ) به واو مجهول ، افزاری است جولاهگان را که ماشوره در میان آن نصب کنند و جامه بافند .(برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. م
مکولغتنامه دهخدامکو. [ م َ ](اِخ ) قریه ای است در شش فرسنگ و نیمی میانه ٔ شمال ومغرب خنج . (فارسنامه ٔ ناصری ). رجوع به مکویه شود.
مکولغتنامه دهخدامکو. [ م َک ْوْ ] (ع مص ) شخولیدن یعنی بانگ کردن . (دهار). شخیوه کردن یعنی بانگی که از میان دو لب بیرون آید چون آواز سرنا. (ترجمان القرآن ). مُکاء. (منتهی الارب
مکویهلغتنامه دهخدامکویه . [ م َ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خنج است که در بخش مرکزی شهرستان لار واقع است و 592 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و رجوع به مکو شود.
مکوکلغتنامه دهخدامکوک . [ م َ ] (اِ) دست افزاری بود مر جولاهگان را که ریسمان در میان آن نهاده جامه را بدان ببافند. (جهانگیری ). به معنی «مکو» است که دست افزار جولاهگان باشدو بدا
مکوکفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ معر. ] (اِ.) = مکو. ماکو: 1 - افزار جولاهگان که بدان جامه بافند. 2 - آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد. 3 - طاسی که از آن آب خورند، طاسی که