مکعوملغتنامه دهخدامکعوم . [ م َ ] (ع ص ) شتر پتفوزبسته تا نگزد یا نخورد.(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ستور پتفوزبسته . (آنندراج ). پتفوزبسته و دهن بسته . (ناظم الاطباء).
مَکْظُومٌفرهنگ واژگان قرآننفس گرفته شده - نفس بند آمده (کلمه کاظمين اسم فاعل از کظم است و کظم به معناي شدت اندوه است از طرفي کظم به معناي بيرون آمدن نفس است ، وقتي ميگويند کظم خود را گرف
مَکْظُومٌفرهنگ واژگان قرآننفس گرفته شده - نفس بند آمده (کلمه کاظمين اسم فاعل از کظم است و کظم به معناي شدت اندوه است از طرفي کظم به معناي بيرون آمدن نفس است ، وقتي ميگويند کظم خود را گرف
مطعوملغتنامه دهخدامطعوم . [ م َ ] (ع ص ، اِ) آنچه که چشند و خورند. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). هر چیز قابل خوردن . (ناظم الاطباء). طعام . مقابل مشروب . ج ، مطعومات . (یادد
مطعوماتلغتنامه دهخدامطعومات . [ م َ ] (ع اِ)خوردنیها و طعامها. ج ِ مطعوم . (غیاث ) (آنندراج ). خوردنیها. (ناظم الاطباء) : از بغداد هر چه بدان احتیاج خواست داشت از مطعومات و ملبوسات