مکثرلغتنامه دهخدامکثر. [ م ُ ث ِ ] (ع ص ) مرد مالدار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مرد مالدار و توانگر. (ناظم الاطباء) : زیرک گفت رمه ای که حافظش من بودم رمه
مکثرلغتنامه دهخدامکثر. [ م ُ ک َث ْ ث َ ] (ع ص ) هر چیز افزوده شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تکثیر شود.
مکثرفرهنگ انتشارات معین(مُ ثِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - بسیارآورنده . 2 - آن که بسیار نویسد. 3 - توانگر، مال دار.
مکسرلغتنامه دهخدامکسر. [ م َ س ِ ] (ع اِ) جای شکستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جای شکستن از هر چیزی . (از اقرب الموارد). || جای آگاهی و آزمایش چیزی . (منتهی الا
مکسرلغتنامه دهخدامکسر. [ م ُ ک َس ْ س َ ] (ع ص ) شکسته . (ناظم الاطباء). درهم مکسر؛ درمی شکسته . (مهذب الاسماء). || جمعی که بنای واحدش متغیر گردد. (ناظم الاطباء). جمع مکسر را قا
مکسرلغتنامه دهخدامکسر.[ م ُ ک َس ْ س ِ ] (ع ص ) بسیار شکننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آن که می شکند چیزی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکسیر شود. || آن که می شکند و شکست
ماثرةدیکشنری عربی به فارسیرفتار , کردار , عمل , کاربرجسته , شاهکار , بکار انداختن , استخراج کردن , بهره برداري کردن از , استثمار کردن
مأثرلغتنامه دهخدامأثر. [ م َءْ ث َ ] (ع اِ) اثر : کیمیایی که از او یک مأثری بر دخان افتاد گشت او اختری .مولوی .
مأثرتلغتنامه دهخدامأثرت . [ م َءْ ث َ رَ ] (ع اِ) مأثرة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
مأثرةلغتنامه دهخدامأثرة. [ م َءْ ث َ رَ / م َءْ ث ُ رَ ] (ع اِ) کردار نیکو. (دهار). بزرگواری موروثی که زبانزد مردم باشد. ج ، مآثر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مکرم
leveragesدیکشنری انگلیسی به فارسیاهرم ها، قدرت نفوذ، نیرو، وسیله نفوذ، شیوه بکار بردن اهرم، کار اهرم، دستگاه اهرمی
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ] (اِخ ) ابن الحارث بن المبارک الخراز مکنی به ابوجعفر. راویه ٔ ابوالحسن المدائنی و العتابی . و او راویه ای مکثر و متصف بثقة و شاعر و از موالی المن
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) الباجی . نسب او چنین است : ابوالعباس احمدبن علی بن احمدبن یحیی بن خلف بن افلح بن رزقون القیسی الباجی ثم الخضراوی . صاحب بغیه بنقل از ابن
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) ابن عیسی بن محمدبن ابی هاشم . امیر مکه بوده و امارت میان او و برادرش مکثر دست بدست میگشته و گاه این و گاه آن امیر بوده است . داود بمکه درگذش
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) سلیمان بن داودبن ابوالغصن قزاز مکنی به ابواحمد. از روات مکثر حدیث بود و از سفیان بن عیینة و مؤمل بن اسماعیل و ابن ابوفدیک و عبدالصمدبن
سجزیلغتنامه دهخداسجزی . [ س َ ] (اِخ ) عبیداﷲبن سعیدبن حاتم الوائلی البکری . نزیل مصر بود. مردی متقن و مکثر و بصیر بحدیث و سنت بود. و بسیار سفر میکرد. ابوطاهر حافظ گوید: از حبّا