مکسلغتنامه دهخدامکس . [ م َ ](ع اِ) باج و عشر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). باج و خراجی که راه داران می گیرند. ج ، مکوس . (ناظم الاطباء). باج . (از اقرب الموارد). مالی که از تجار
مکسلغتنامه دهخدامکس . [ م َ ک ِ ] (اِ) به معنی باج و دستوری و راهداری و امثال آن باشد و آن را مکیس هم می گویند. (برهان ). رسوم و دستوری و باج و راهداری و مانند آن . (ناظم الاطب
مکسلغتنامه دهخدامکس . [ م ُ ](اِخ ) موضعی است در ارمنستان از ناحیت بسفرجان به نزدیک قالیقلا. (ازمعجم البلدان ). قصبه ای است در ولایت وان ، ناحیتی است کوهستانی . (از قاموس الاعل
مَکَثَفرهنگ واژگان قرآندرنگ کرد - مکث نمود (کلمه مکث به معناي سکونت در مکان است ، به تدريج و مرور زمان )
haltدیکشنری انگلیسی به فارسیمکث، ایست، درنگ، مکی، سکته، ایستادگی کردن، ایستادن، ایست کردن، مکی کردن، لنگیدن، خمیدن
مَکَثَفرهنگ واژگان قرآندرنگ کرد - مکث نمود (کلمه مکث به معناي سکونت در مکان است ، به تدريج و مرور زمان )