مکتب دارلغتنامه دهخدامکتب دار. [ م َ ت َ ] (نف مرکب ) معلم . (آنندراج ). کسی که کودکان را خواندن و نوشتن و جز آن آموزد. (ناظم الاطباء).
مکتبدیکشنری عربی به فارسیدفتر , دفترخانه , اداره , دايره , ميز کشودار يا خانه دار , گنجه جالباسي , ديوان , ميز , ميز تحرير , منصب
مکتب داریلغتنامه دهخدامکتب داری . [ م َ ت َ ] (حامص مرکب ) شغل مکتب دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مکتب دار شود.
مکتبلغتنامه دهخدامکتب . [ م ُ ت ِ / م ُ ک َت ْ ت ِ ] (ع ص ) آنکه خط آموزاند. (مهذب الاسماء). مشاق و ادب آموز را گویند. (از انساب سمعانی ). آموزنده ٔ کتابت ، و منه کان الحجاج مکت