مکاسلغتنامه دهخدامکاس . [ م َ ] (ع اِ) (از «ک وس ») جای حلقه شدن مار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مکاسلغتنامه دهخدامکاس . [ م َک ْ کا ] (ع ص ) باژستان . (مهذب الاسماء). آنکه مالی به عنوان باج ستاند. ماکس . (از اقرب الموارد). باژبان . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). باج
مکاسلغتنامه دهخدامکاس . [ م ِ ] (ع مص ) کم کردن در ثمن . (منتهی الارب ). بخیلی کردن در بیع با کسی و پایین آوردن قیمت و کم کردن آن و گویند مکاس مغالبه بین خریدار و فروشنده است و
مکاسلغتنامه دهخدامکاس . [ م ُ ] (اِ) نهایت تأکید و مبالغه کردن را گویند در کاری و معامله ای و طلبی که پیش کسی باشد و آن را به عربی استقصا خوانند. (برهان ). نهایت تأکید و مبالغ
مکاسنیلغتنامه دهخدامکاسنی . [ م ُ س َ ] (اِ) به لغت مراکش ، نوکرهای خاندان سلطنت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مکاسهلغتنامه دهخدامکاسه . [ م ُ س ِ] (اِ) به اصطلاح مردم هند، دهی که از باج و خراج معاف باشد مشروط بر آنکه مردمان آن ده ، اموال مسافرین را محافظت کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ ج
مکاسحةلغتنامه دهخدامکاسحة. [ م ُ س َ ح َ ] (ع مص ) سخت نوشیدن با هم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سخت دشمنی ورزیدن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
مکاسنیلغتنامه دهخدامکاسنی . [ م ُ س َ ] (اِ) به لغت مراکش ، نوکرهای خاندان سلطنت . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
مکاسهلغتنامه دهخدامکاسه . [ م ُ س ِ] (اِ) به اصطلاح مردم هند، دهی که از باج و خراج معاف باشد مشروط بر آنکه مردمان آن ده ، اموال مسافرین را محافظت کنند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ ج
مکاسحةلغتنامه دهخدامکاسحة. [ م ُ س َ ح َ ] (ع مص ) سخت نوشیدن با هم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سخت دشمنی ورزیدن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از المنجد).