مژده خواهلغتنامه دهخدامژده خواه . [م ُ دَ / دِ خوا / خا ] (نف مرکب ) مخفف مژده خواهنده . || جاسوس . پیگرد. خبر برنده : بشد پیش پیران یکی مژده خواه که کس نیست ایدر ز ایران سپاه . فردو
مژده خواهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که به دلیل آوردن مژده خواهان مژدگانی است.۲. [مجاز] جاسوس.
مژدهلغتنامه دهخدامژده . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ) بشارت . خبر خوش . (ناظم الاطباء) (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا). نوید. شادی و خوشحالی . (ناظم الاطباء) (برهان ). خبر خوش و با لفظ دادن
مژدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. خبر خوش؛ نوید.۲. = مژدگانی مژده دادن: (مصدر لازم) خبر خوش دادن؛ بشارت دادن. مژده رساندن: (مصدر لازم) خبر خوش رساندن.
خواهلغتنامه دهخداخواه . [ خوا / خا ] (نف مرخم ) خواهنده . طالب . آرزومند. (ناظم الاطباء). این کلمه اغلب بصورت ترکیب بکار میرود چون ترکیبات زیر:آبروخواه . آزادی خواه . آشتی خواه
شروانشهلغتنامه دهخداشروانشه . [ ش َرْ ش َه ْ ] (اِخ ) شروانشاه . مخفف شروانشاه . منوچهربن فریدون و پسرش اخستان شروان : بلقیس روزگار تویی از جلال و قدرشروانشه از کمال سلیمان دوم است
کلاهلغتنامه دهخداکلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز
الغتنامه دهخداا. [ اِ ] (حرف ) همزه ٔ مکسوره در بعض کلمات گاهی افزوده و گاه حذف شود، معروفتر وقت را اصلی و غیرمعروف را مخفف یا مثقل توان گفت : براهیم و ابراهیم : دعوی کنند گر
يَسْتَبْشِرُونَفرهنگ واژگان قرآنبشارت مي دهند - مژده مي دهند - شادي مي کنند - شادمان مي شوند (عبارت : "يَسْتَبْشِرُونَ بِـﭑلَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُواْ بِهِم مِّنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْ