مژدهلغتنامه دهخدامژده . [ م ُ دَ / دِ ] (اِ) بشارت . خبر خوش . (ناظم الاطباء) (برهان ) (غیاث ) (انجمن آرا). نوید. شادی و خوشحالی . (ناظم الاطباء) (برهان ). خبر خوش و با لفظ دادن
مژدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. خبر خوش؛ نوید.۲. = مژدگانی مژده دادن: (مصدر لازم) خبر خوش دادن؛ بشارت دادن. مژده رساندن: (مصدر لازم) خبر خوش رساندن.
مجدحلغتنامه دهخدامجدح . [ م ِ دَ ] (اِخ ) دبران که منزلی است ماه را یا ستاره ای است خرد میان دبران و ثریا. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دبران یا ستاره ٔ کوچکی که
مجدحلغتنامه دهخدامجدح . [ م ِ دَ ] (ع اِ) کبچه ٔ پِست شور.(منتهی الارب ) (آنندراج ). چمچه ای که بدان پست شورانند. (ناظم الاطباء). چوبی که در سر آن دو چوب دیگر بر هم سوار شده قرا
مجدحلغتنامه دهخدامجدح . [ م ُ ج َدْ دَ ] (ع ص ) شراب مجدح ؛ شراب آمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شراب آمیخته و جنبانیده شده با چوب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
مجدحلغتنامه دهخدامجدح . [ م ُ دِ ] (ع ص )شوراننده ٔ پِسْت . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مِجدَح شود.
مجدحلغتنامه دهخدامجدح . [م ُ دَ ] (اِخ ) دبران ، یا ستاره ای است خرد میان دبران و ثریا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). منزلی از منازل ماه که دبران نیز گویند و یا ستاره ای خرد مابین
مژده پذیرلغتنامه دهخدامژده پذیر. [ م ُ دَ / دِ پ َ ] (نف مرکب ) مخفف مژده پذیرنده . که بشارت را دریافت میکند. که قبول مژده میکند. پذیرنده ٔ مژده : گردیده یک اهل دیده بودی دل مژده پذی