مُدَّخَلاًَفرهنگ واژگان قرآنکوره راهي که به زحمت بتوان از آن عبور کرد -راه زير زميني(در اصل متدخل ،در باب افتعال بوده که حرف "تا"به دال تبدیل و سپس در دال بعدی ادغام شده است. بنا به روايت
مدخلدیکشنری عربی به فارسیدرون رفت , وروديه , اجازه ورود , حق ورود , دروازه ء دخول , ورود , مدخل , بار , درب مدخل , اغاز() مدهوش کردن , دربيهوشي ياغش انداختن , ازخودبيخودکردن , زيادشيفته
مُدْخَلَفرهنگ واژگان قرآنداخل كردن (مصدر ميمي است و مدخل صدق يعني داخل كردني كه همه لوازم يك دخول موفق و در سلامت كامل را داشته باشد)
زرآگینلغتنامه دهخدازرآگین . [ زَ ] (ص مرکب ) به زرآگنده . زرین : مدخلان را رکاب زرآگین پای آزادگان نیابد سر.رودکی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
مغاراتلغتنامه دهخدامغارات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مغارة. (اقرب الموارد) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لویجدون ملجاء او مغارات او مدخلا لولوا الیه و هم یجمحون . (قرآن 57/9). به مغاکها
ادخاللغتنامه دهخداادخال . [ اِ ] (ع مص ) درآوردن . (تاج المصادربیهقی ). ایلاج . بدرون بردن . دربردن . (مؤید الفضلاء).داخل کردن . نقیض اخراج . قوله تعالی : «رب ادخلنی مدخل صدق »؛
سرلغتنامه دهخداسر. [ س ُ] (اِ) شرابی باشد که از برنج سازند. (برهان ) (جهانگیری ). سیکی باشد که از برنج سازند. (لغت فرس ). شرابی که از برنج سازند. (رشیدی ) (آنندراج ) : لفت بخو
ملجاءلغتنامه دهخداملجاء. [ م َ ج َءْ ] (ع اِ) پناگاه . ج ، ملاجی ٔ.(مهذب الاسماء). اندخسواره . (دهار). پناهگاه . (ترجمان القرآن ). پناه جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). به مع