مهللغتنامه دهخدامهل . [ م َ ] (اِخ ) یکی ازجزایر ذیبةالمهل . (ابن بطوطه ). رجوع به ذیبة و ذیبةالمهل در ردیف خود شود.
مهللغتنامه دهخدامهل . [ م َ ] (ع مص ) خضخاض مالیدن شتران را و آن نوعی از قطران است . || به آهستگی و نرمی چریدن گوسفند. (از منتهی الارب ). || مُهلَة. رجوع به مهلة شود.
مهللغتنامه دهخدامهل . [ م َ ] (اِخ ) یکی ازجزایر ذیبةالمهل . (ابن بطوطه ). رجوع به ذیبة و ذیبةالمهل در ردیف خود شود.
مهللغتنامه دهخدامهل . [ م َ ] (ع مص ) خضخاض مالیدن شتران را و آن نوعی از قطران است . || به آهستگی و نرمی چریدن گوسفند. (از منتهی الارب ). || مُهلَة. رجوع به مهلة شود.
مهللغتنامه دهخدامهل . [ م َ ] (ع اِ) باش . (مذکر و مؤنث و واحد و تثنیه و جمع در وی یکسان است ) گویند مهلا یا رجل و یا رجلان و یا رجال ویا امراءة؛ ای امهل . || رزق مهلا؛ یعنی م
مهللغتنامه دهخدامهل . [ م ُ ] (ع اِ) مس . || جوهر کانی هرچه باشد مانند سیم و زر و مس و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). از فلزات معدنی همچون زر و سیم و مس و آهن . (از اقرب الموارد