منفطرلغتنامه دهخدامنفطر. [ م ُ ف َ طِ ] (ع ص ) شکافته شونده . (غیاث ). شکافته شونده و شکافته . (آنندراج ). شکافته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : السماء منفطر به کان وعد
اسامةلغتنامه دهخدااسامة. [ اُ م َ ] (اِخ ) ابن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذ الکنانی و الکلبی الشیزری الملقب بمؤیدالدولةمجدالدین و المکنی بابی المظفر از اکابر بنی منقذ اصحاب ق
بابونجلغتنامه دهخدابابونج . [ ن َ ] (اِ) معرب بابونه ٔ فارسی است . قرّاص . قحوان . اقحوان . (منتهی الارب ). بابونک . بابونق . (دزی ج 1 ص 47). نورالاقحوان . (بحر الجواهر). اربیان .
داغ نخودلغتنامه دهخداداغ نخود. [ غ ِ ن َ / ن ُ خُد ] (ترکیب اضافی ) داغی است که در هر دو بازو یا در پاها گذارند و دانه ٔ نخود بر آن نهند تا همیشه منفجر باشد و از آن چرک و ریم برآید.
نفارةلغتنامه دهخدانفارة. [ ن ُ رَ ] (ع اِ) فرمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حکم . (اقرب الموارد). || آنچه بگیرد غالب از مغلوب ، یا آنچه حاکم بگیرد از کسی . (منتهی الارب ) (