مفولغتنامه دهخدامفو. [ م ُ ] (ص نسبی ) در تداول عوام ، آنکه آب بینی او همیشه سرازیر است . آنکه چون سرماخوردگان همیشه آب بینی به بالا کشد. مُفی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مفوضيةدیکشنری عربی به فارسیماموريت , تصدي , حق العمل , فرمان , حکم , هيلت , مامورين , کميسيون , انجام , گماشتن , ماموريت دادن , سفارت , نمايندگي , ايلچي گري , وزارت مختار
مفؤدلغتنامه دهخدامفؤد. [ م َ ئو ] (ع ص ) (از «ف ء د») گوشت بریان کرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بریان کرده شده . (از اقرب الموارد). || نان بر خاکستر گرم پخته
مفولغتنامه دهخدامفو. [ م ُ ] (ص نسبی ) در تداول عوام ، آنکه آب بینی او همیشه سرازیر است . آنکه چون سرماخوردگان همیشه آب بینی به بالا کشد. مُفی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).