مُتَوَکِّلِينَفرهنگ واژگان قرآنتوکّل کنندگان(توکل يعني اختيار خود را در امری به دیگری(وکيل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکيل است)
مُتَوَکِّلُونَفرهنگ واژگان قرآنتوکّل کنندگان(توکل يعني اختيار خود را در امری به دیگری(وکيل) بدهد ولازمه اش اطاعت کامل از وکيل است)
مُتَّکِئِينَفرهنگ واژگان قرآنتكيه دهندگان (کلمه متکئين جمع اسم فاعل از باب افتعال است که مصدر آن إتکاء ميباشد ، و اتکاء به معناي تکيه دادن به پشتي و يا مثل آن است)
مُتَکَلِّفِينَفرهنگ واژگان قرآنآنان که با تصنع و خودآرايي خود را داراي چيزي که آن را ندارد نشان مي دهند
مُتَوَسِّمِينَفرهنگ واژگان قرآنزيركان - آنانكه از ظواهر امور به حقيقت و باطن آنها پي مي برند (کلمه توسم به معناي تفرس و منتقل شدن از ظاهر چيزي به حقيقت و باطن آنست)
توکلاًلغتنامه دهخداتوکلاً. [ ت َ وَک ْ ک ُ لَن ْ ] (ع ق ) بطور توکل و متوکلانه . (ناظم الاطباء).- توکلاً علی اﷲ ؛ در حال توکل بر خدا. رجوع به توکل شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن ایوب مسوحی مکنی به ابوعلی . او ازاجله ٔ مشایخ و ظراف و متوکلین (؟) بغداد بود و با سری سقطی و جز او صحبت داشته و از سری حس
پیادگانلغتنامه دهخداپیادگان . [ دَ / دِ ] (اِ) ج ِ پیاده . مقابل سوارگان . خش . (منتهی الارب ). رجاله . بنوالعمل . (منتهی الارب ). شوکل . (منتهی الارب ) : پیادگان با سلاح سخت بسیار
حسبی الغتنامه دهخداحسبی ا. [ ح َ یَل ْ لاه ] (ع جمله ٔ اسمیه ، صوت مرکب ) مرا خدای کافی است . مخفف حسبی اﷲ و کفی و گاه حسبی و کفی گویند. مأخوذ از آیه ٔ: فان تولوا فقل حسبی اﷲ لاا