معهددیکشنری عربی به فارسیبنياد نهادن , برقرار کردن , تاسيس کردن , موسسه , بنداد , بنگاه , بنياد , انجمن , هيلت شورا , فرمان , اصل قانوني , مقررات
معهدةلغتنامه دهخدامعهدة. [ م ُ ع َهَْ هََ دَ ] (ع ص )ارض معهدة؛ زمین که بر آن جابجا باران رسیده باشد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).