پَرگَنۀ مخاطیmucoid colonyواژههای مصوب فرهنگستانپَرگَنهای که به نظر میرسد سطح آن با مخاط پوشیده شده است
موقدلغتنامه دهخداموقد. [ م َق ِ ] (ع اِ) جای افروختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای افروختن آتش . ج ، مواقید. (ناظم الاطباء). وجاق . اجاق . ج ، مواقد. (از المنجد). || چیزی است مانند تنور ارباب صنعت کیمیا را. (یادداشت مؤلف ).
موقدلغتنامه دهخداموقد. [ م ُ وَق ْق َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر توقید . برافروخته . برافروخته شده : در شرر خشم او بسوزد یاقوت گرْش نسوزد شرار نار موقد.منوچهری .
موقدلغتنامه دهخداموقد. [ ق ِ ] (ع ص ) افروزنده ٔ آتش . (ناظم الاطباء). آتش افروز. شعله افروز. (از یادداشت مؤلف ).
مؤکدلغتنامه دهخدامؤکد. [ م ُ ءَک ْ ک َ ] (ع ص ) استوارشده . (منتهی الارب ). استوارکرده شده و محکم بسته شده . (ناظم الاطباء). استوار. (ناظم الاطباء) (زمخشری ). سخت . (زمخشری ). سخت گشته . استوارشده . استوار. تأکیدشده . (از یادداشت مؤلف ). تأکیدکرده شده و استوار. (غیاث ). استوارکرده شده . (
مؤکدلغتنامه دهخدامؤکد. [ م ُ ءَک ْ ک ِ ] (ع ص ) استوارکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه ثابت و برقرار می کند و آنکه استوار می گرداند. آنکه تأکید می کند. (ناظم الاطباء). تأکیدکننده . (غیاث ) : این سخن مؤکد آن است که بعضی را ارادت عین مراد است . (اوصاف الاشراف
مؤکداًلغتنامه دهخدامؤکداً. [ م ُ ءَک ْ ک َ دَن ْ ] (ع ق ) با تأکید. به تأکید. قطعاً. (از یادداشت مؤلف ). به طور استواری و البته و حکماً و بدون تخلف و با تأکید. (ناظم الاطباء). و رجوع به مؤکد شود.- مؤکداً گفتن ؛ مکرراً گفتن . (ناظم الاطباء). با تأکید گفتن . ب
مؤکداتلغتنامه دهخدامؤکدات . [ م ُ ءَک ْ ک َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مؤکدة. و رجوع به مؤکد و مؤکدة شود.
مؤکدهلغتنامه دهخدامؤکده . [ م ُ ءَک ْ ک َ دَ / دِ ] (از ع ، ص ) مؤکد. استوار و سخت . تأکیدشده : اوامر موکده صادرفرمود. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مؤکد شود.
موکدهلغتنامه دهخداموکده . [ ک َ دَ / دِ ] (ص )به معنی مطلق است که در مقابل مضاف باشد و از لغات دساتیری است . (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (برهان ).