موهولغتنامه دهخداموهو. [ ] (اِخ ) ناحیتی قریب به استان بوشهر امروز به فارس در مجاورت سواحل خلیج فارس : موهو و همجان و کبرین جمله نواحی گرمسیر است مجاور ایراهستان و سیف و دریا و
موهونةلغتنامه دهخداموهونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث موهون . زن سست . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به موهون شود.
موهوهةلغتنامه دهخداموهوهة. [ م ُ وَهَْ وِ هََ ] (ع ص ) زنی که از پری گوشت لرزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). زنی که از بسیاری و پری گوشت بلرزد. (ناظم الاطباء).
موهوبلغتنامه دهخداموهوب . [ م َ ] (ع ص ) چیز بخشیده شده . ج ، مواهیب . (ناظم الاطباء). موهبة. (اقرب الموارد). بخشیده شده . (آنندراج ). بخشیده . بخشیده شده . عطاشده . (یادداشت مؤ