مومینلغتنامه دهخدامومین . (ص نسبی )مومی . مومی شده و از موم ساخته شده . (ناظم الاطباء). هرچیز که از موم ساخته باشند. (آنندراج ) : بر دل مومین و جان مؤمنش مهر و مهر دین مهیا دیده
مومین دللغتنامه دهخدامومین دل . [ دِ ] (ص مرکب ) که دلی نرم چون موم دارد. کنایه است از سخت نرم دل و عطوف و رقیق القلب : آنت مومین دل که گر پیشش بکشتندی چراغ طبع مومینش چو موم اندر ل
جامه ٔ مومینلغتنامه دهخداجامه ٔ مومین . [ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای است که بموم گداخته چرب نمایند و به مومجامه شهرت دارد. (بهار عجم ) (آنندراج ) : با تریهای حسودان
نخل مومینلغتنامه دهخدانخل مومین . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نخل موم . نخلی که نخلبند سازد : بلی نخل خرمای مریم بخنددبر آن نخل مومین که علاّن نماید. خاقانی .گر به اول نستدند
مومین دللغتنامه دهخدامومین دل . [ دِ ] (ص مرکب ) که دلی نرم چون موم دارد. کنایه است از سخت نرم دل و عطوف و رقیق القلب : آنت مومین دل که گر پیشش بکشتندی چراغ طبع مومینش چو موم اندر ل
جامه ٔ مومینلغتنامه دهخداجامه ٔ مومین . [ م َ / م ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جامه ای است که بموم گداخته چرب نمایند و به مومجامه شهرت دارد. (بهار عجم ) (آنندراج ) : با تریهای حسودان
نخل مومینلغتنامه دهخدانخل مومین . [ ن َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نخل موم . نخلی که نخلبند سازد : بلی نخل خرمای مریم بخنددبر آن نخل مومین که علاّن نماید. خاقانی .گر به اول نستدند
علانلغتنامه دهخداعلان . [ ع َل ْ لا] (اِ) نخل بندی که از موم نخلها سازد. (حاشیه ٔ دیوان خاقانی چ عبدالرسولی ، از شرح خاقانی ) : بلی نخل خرمای مریم بخنددبر آن نخل مومین که علان ن
نخاریبلغتنامه دهخدانخاریب . [ ن َ ] (ع اِ) ج ِ نخروب . رجوع به نخروب شود. || نخاریب النحل ؛ لانه های مومین زنبورعسل . (از المنجد). رجوع به نخروب شود.