مومیالغتنامه دهخدامومیا.(معرب ، اِ) حنوط کردن اجساد مردگان با بعضی داروهای بلسانی به طریقه ٔ مخصوص به نحوی که به همان حالت طبیعی و بدون فساد و تعفن خشک شود و باقی ماند چنانکه در
مومیافرهنگ انتشارات معین(اِ.) ماده ای سیاه رنگ شبیه قیر که اجساد مردگان را با آن آغشته می کردند تا از تجزیه شدن آن جلوگیری کنند.
مومیاکاریلغتنامه دهخدامومیاکاری . (حامص مرکب ) اندودن به مومیا. مرده ای را برای اینکه دوام پیدا کند و فاسد نشود مومیایی می نمایند. (لغات فرهنگستان ). و رجوع به مومیایی شود.
مومیایی بخشیدنلغتنامه دهخدامومیایی بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) مومیایی دادن . مومیا به کسی دادن . || چاره سازی کردن . شفا بخشیدن . مرهم نهادن : شب آمد روشنایی هم نبخشیدشکست و مومیایی ه
مومیایی دادنلغتنامه دهخدامومیایی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مومیایی بخشیدن . مومیا دادن . || درمان بخشیدن . چاره سازی کردن . شفا دادن : کار جزع و لعل تست آزردن و بنواختن هرکه را این بشکند