موقنلغتنامه دهخداموقن . [ ق ِ ] (ع ص ) (از «ی ق ن ») یقین دارنده و پندارنده . (ناظم الاطباء).یقین کننده . (غیاث ) (آنندراج ). بی گمان . (مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ) (دهار). آ
موقنهلغتنامه دهخداموقنه . [ ق ِ ن َ / ن ِ ] (از ع ، ص ) موقنة. زن صاحب یقین . (غیاث ) (آنندراج ) : بود آن زن پاکدین و مؤمنه سجده ٔ آن بت نکرد آن موقنه . مولوی .و رجوع به موقن شو
متقندیکشنری عربی به فارسیاستادانه درست شده , بزحمت درست شده , به زحمت ساختن , داراي جزءيات , بادقت شرح دادن
larkدیکشنری انگلیسی به فارسیزشت، شوخی، روش زندگی، قزلاخ، خوشی، چکاوک و گونه های مشابه ان، شوخی کردن، چکاوک شکار کردن، دست انداختن، از روی مانع با پرش اسب جهیدن
larksدیکشنری انگلیسی به فارسیزرق و برق، شوخی، روش زندگی، قزلاخ، خوشی، چکاوک و گونه های مشابه ان، شوخی کردن، چکاوک شکار کردن، دست انداختن، از روی مانع با پرش اسب جهیدن
موقنهلغتنامه دهخداموقنه . [ ق ِ ن َ / ن ِ ] (از ع ، ص ) موقنة. زن صاحب یقین . (غیاث ) (آنندراج ) : بود آن زن پاکدین و مؤمنه سجده ٔ آن بت نکرد آن موقنه . مولوی .و رجوع به موقن شو
آوریلغتنامه دهخداآوری . [ وَ ] (ص نسبی ) موقن . مؤمن . معتقد. صاحب یقین . گرویده : کسی کو بمحشر بود آوری ندارد بکس کینه و داوری . ابوشکور. || یقین و درست . (صحاح الفرس ). || (ق
مؤمنهلغتنامه دهخدامؤمنه . [ م ُءْ م ِ ن َ / ن ِ ] (از ع ، ص ) مؤمنة. زن گرویده به خدای تعالی . (یادداشت مؤلف ). زنی که به خدای و رسول ایمان آورده باشد : در دعای مؤمنین و مؤم