موقتیدیکشنری فارسی به انگلیسیcasual, ephemeral, passing, makeshift, pro tempore, provisional, temporal, temporary, tentative, transient, transitory
موقتیلغتنامه دهخداموقتی . [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب به موقت . آنچه به زمان ناپایدار نسبت دارد: تصمیم موقتی ، تأخیرموقتی . چیزی که پایدار نبود و همیشگی نباشد. (ناظم الاطب
temporalدیکشنری انگلیسی به فارسیموقتی، زمانی، دنیوی، غیر روحانی، عرفی، جسمانی، وابسته به گیجگاه، شقیقهای، زودگذرفانی