موظفینلغتنامه دهخداموظفین . [ م ُ وَظْ ظَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ موظف . وظیفه داران . || وظیفه خواران . (ناظم الاطباء). مستمری بگیران . || در اصطلاح اداری امروز، آن دسته از کارمندان که
موظفوندیکشنری عربی به فارسیکارکنان , کارگزيني , چوب بلند , تير , چوب پرچم , ستاد ارتش , کارمندان , پرسنل , افسران وصاحبمنصبان , اعضاء , هيلت , با کارمند مجهز کردن وشدن
مورفینفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآلکالوییدی با طعم تلخ، به شکل کریستالهای استوانهای و بیرنگ که از تریاک استخراج میشود و در پزشکی به عنوان مسکن و خوابآور به کار میرود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) (افندی ) الألفی . یکی از موظفین مزارع امیر عمر پاشاطوسون . او راست : زراعةالقطن و مقاومة آفاته و تحسین انواعه ، مطبعه ٔ المقطم به سال 1
ابن زنبللغتنامه دهخداابن زنبل . [ اِ ن ُ زُم ْ ب ُ ] (اِخ ) احمدبن ابی الحسن علی بن احمد نورالدین محلی شافعی ، معروف به ابن زنبل . از موظفین نظارت عسکر مصر تا سال 920 هَ .ق . منجم و
وظیفهلغتنامه دهخداوظیفه . [ وَ ف َ / ف ِ ] (از ع ، اِ) وظیفة. آنچه اجرای آن شرعاً یا عرفاً در عهده ٔ کسی باشد. تکلیف . (از فرهنگ فارسی معین ). کاری که تکلیف دینداری کسی باشد. (نا