موش مردهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهویژگی کسی که خود را مظلوم، بیآزار، و ناتوان جلوه دهد اما در باطن موذی و حیلهگر باشد.
موش مردهلغتنامه دهخداموش مرده . [ م ُ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرده موش . موشی که فوت کرده باشد. موشی که مرگ براو عارض شده باشد. (از یادداشت مؤلف ) : تا چند چو یخ فسرده بو
موش مردهفرهنگ انتشارات معین(دِ) (اِمر.) (عا.) کنایه از: فرد حیله گر که ظاهر خود را بی گناه نشان می دهد.
موج مردهswell 2واژههای مصوب فرهنگستانموجی که مسافت زیادی را از موجگاه طی کرده است و در مقایسه با دیگر امواج برخاسته از آن موجگاه، دورۀ تناوب بلندتر و منظمتر و همچنین ستیغ تختتری دارد متـ . موج د
پیشبینی موج مردهswell forecastواژههای مصوب فرهنگستانپیشبینی اندازه و بسامد وقوع یک موج مرده در فاصلهای دور از محل تولید متـ . پیشبینی موج دورآ
مرده موشیلغتنامه دهخدامرده موشی . [ م ُ دَ/ دِ ] (حامص مرکب ) موش مردگی . چون موش مرده بودن .- خود را به مرده موشی زدن ؛ کنایه از اظهار نهایت ضعف و ناتوانی است . خود را ناتوان و ذلی
موش مردگیلغتنامه دهخداموش مردگی . [ م ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) موش مرده بودن . حالت و صفت موش مرده . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح عامیانه ) ناتوانی و زبونی و ضعف و نیازمندی دروغین و
مرده موشیلغتنامه دهخدامرده موشی . [ م ُ دَ/ دِ ] (حامص مرکب ) موش مردگی . چون موش مرده بودن .- خود را به مرده موشی زدن ؛ کنایه از اظهار نهایت ضعف و ناتوانی است . خود را ناتوان و ذلی
شکلغتنامه دهخداشک . [ ش ُ ] (اِ) مرگموش را گویند و آنرا به عربی تراب هالک و سم الفار خوانند. (برهان ) (از بحر الجواهر). صاحب برهان گفته سم الفار است وآنرا فارسی دانسته و آن عر
شکار کردنلغتنامه دهخداشکار کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکردن . شکریدن . بشکریدن . زدن . افکندن . صید کردن . اصطیاد. تصید. (یادداشت مؤلف ). تقنص . (منتهی الارب ). اقتناص . (منته
شیرینیلغتنامه دهخداشیرینی . (ص نسبی ، اِ مرکب )هر چیز شیرین . هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین . خوردنی