موشهلغتنامه دهخداموشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) بعوض . پشه . (از نسخه ٔ فرهنگ اسدی ). بق . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به پشه شود.
موشحلغتنامه دهخداموشح . [ م ُ وَش ْ ش َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از توشیح . وشاح به گردن افکنده . زینت داده شده و آراسته شده . (ناظم الاطباء). زیور داده شده و آراسته . (از غیاث ) (از
موشحلغتنامه دهخداموشح . [ م ُ وَش ْ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از توشیح . زاجل . زجال . وشاح . کاری . سرای . حراره گوی . تصنیف ساز. ترانه سرا. (یادداشت مؤلف ).
موشحفرهنگ انتشارات معین(مُ وَ شَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - حمایل به گردن افکنده . 2 - زینت داده شده ، آراسته .
موشحفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (ادبی) شعری که در اول هر مصراع یا بیت آن حرفی آورده باشند که از مجموع آنها اسم کسی یا چیزی یا جملهای تشکیل شود.۲. [قدیمی] حمایلدرگردنافکنده؛ زیوردادهش
موشه غللغتنامه دهخداموشه غل . [ ش َ / ش ِ غ ُ ] (اِ مرکب ) تله موش . (در لهجه ٔ قزوین ) موش آغل . (یادداشت لغت نامه ).
مشهدفرهنگ انتشارات معین(مَ هَ) [ ع . ] (اِ.)1 - شهاد ت گاه ،محل شهادت . 2 - محل حضور، جای حاضر شدن مردم . ج . مشاهد.
مشهدیفرهنگ انتشارات معین( ~ .) (ص نسب .) منسوب به مشهد. 1 - مردم مشهد. 2 - کسی که به زیارت مشهد مقدس رفته .
مشهرفرهنگ انتشارات معین(مُ هَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) مشهور ساخته ، معروف شده . 2 - (ص .) واضح ، آشکار.
موشه غللغتنامه دهخداموشه غل . [ ش َ / ش ِ غ ُ ] (اِ مرکب ) تله موش . (در لهجه ٔ قزوین ) موش آغل . (یادداشت لغت نامه ).