موسوسلغتنامه دهخداموسوس . [ م ُ وَ وِ ] (ع ص ) آنکه با خود حرف می زند و زمزمه می کند. (ناظم الاطباء).- موسوس سودایی ؛ مرد ملول و مغموم . (ناظم الاطباء). || وسوسه کننده .آنکه وسو
مانی الموسوسلغتنامه دهخدامانی الموسوس . [ نِل ْ م ُ وَ وَ ] (اِخ ) محمدبن القاسم مکنی به ابوالحسن متوفی به سال 245 هَ . ق از شاعرانی بود که طبعی بسیار ظریف و لطیف داشت . از مردم مصر بود
غیلان الموسوسلغتنامه دهخداغیلان الموسوس . [ غ َ نُل ْ م ُ وَ وَ ] (اِخ ) جامی در نفحات الانس آرد او را غیلان المجنون نیز میگفتند. از متقدمان مشایخ عراق بود و در خرابه ها زندگی میکرد و با
مانی الموسوسلغتنامه دهخدامانی الموسوس . [ نِل ْ م ُ وَ وَ ] (اِخ ) محمدبن القاسم مکنی به ابوالحسن متوفی به سال 245 هَ . ق از شاعرانی بود که طبعی بسیار ظریف و لطیف داشت . از مردم مصر بود
غیلان الموسوسلغتنامه دهخداغیلان الموسوس . [ غ َ نُل ْ م ُ وَ وَ ] (اِخ ) جامی در نفحات الانس آرد او را غیلان المجنون نیز میگفتند. از متقدمان مشایخ عراق بود و در خرابه ها زندگی میکرد و با
جعیفرانلغتنامه دهخداجعیفران . [ ج ُ ع َ ف َ ] (اِخ ) ابن علی بن اصفربن السری بن عبدالرحمان الانباری ملقب به موسوس . زادگاهش بغداد و مسکنش سامرا بود. وی به سبب محروم ماندن از میراث
ذراعةلغتنامه دهخداذراعة. [ ذَرْ را ع َ ] (اِخ ) المعدیة: و من المجانین و الموسوسین و النوکی : ابن خنان و صباح الموسوس و... و منهم دُغَة و جهیزة و شولة و ذرّاعةالمعدیة. (ص 178 ج 2