پیرسرلغتنامه دهخداپیرسر. [ س َ ] (ص مرکب ) کسی که موی سرش سپید شده باشد بسبب پیری . موسفید. سالخورده . کهنسال . پیر : که کس در جهان گاو چونان ندیدنه از پیرسر کاردانان شنید. فردوس
اَبلَهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال َه، احمق، تهیمغز، کمهوش، قاصر، نارسا، مغزخرخورده، ببو، بُله مضحک، نامعقول، مسخره سادهلوح، خام، بیتزویر، نادان، معصوم، بیگناه، بچه، بچگ